آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات پسر مامان (آیدین)

حسام

سلام نی نی ها من چند روز آپ نیستم خالم داره یه نی نی خوشگل می یاره به دنیا منم میرم خونه عزیز تا مامانیم از خالمو و نینیش مراقبت کنه فعلا" بای بای
16 بهمن 1390

تفریح

آیدین جون آخ جون بازم روز جمعه رسید  روزهای جمعه خیلی روز خوبیه چون بابا خونست و ما رو برای گردش بیرون میبره این جمعه بابایی قول داده بود ما رو ببره دربند صبح کارامو کردمو و با  هم آماده شدیم رفتیم تهران دربند خیلی سرد بود حتی روی کوه ها هم برف بود ما به خاطر گل پسرم از ماشین پیاده نشدیم توی ماشین نشستیم . خلاصه بابایی داشت رانندگی میکرد و یه دفعه دیدم حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی همه رو پس زدی روی پالتو مامان روی دنده ماشین تا حالا این جوری نشده بودی عزیز دلم بابا جون تمیز کرد و حرکت کردیم میخواستیم بریم رستوران ناهار بخوریم نتونستیم چون لباسهای منو کثیف کرده بودی توی ماشین ناهارمونو خوردیم و حرکت کردیم به ...
16 بهمن 1390

تولد نگار

 آیدین گلم تولد نگار 18 دی ماه هست امسال تولدش تو ماه محرم و صفر  بود خاله نتونست تولد بگیره . نگار شده 4 ساله،  خاله جون هر سال براش تولد میگیره امسال ،سال اولت بود که تو این تولد بودی ،امسال خونه عزیز بودیم اون روز نگار نمیدونست که تولدش هست خاله به عمو حمید گفت که اومدنی از سر کار کیک بگیر برای نگار تولد بگیریم نگارم خوابیده بود ما خونه رو تزیین کردیم و نگار بیدار شد و سورپرایز شده بود.  اینم عکس قشنگت با نگار ...
14 بهمن 1390

صبحانه مفصل

سلام آیدین جون صبح بخیر امروز شنبه  تا ساعت 10 دو تایی خوابیدیم از خواب که بیدار شدی خیلی سرحال به نظر میرسیدی مامانی برات حلیم داغ کردم که صبحانه بخوری  معلوم بود دوست داشتی چون همرو خوردی غذاهای دیگرو به این صورت نمیخوری مامانی رو نگران کرده بودی ولی امروز حلیمو خوردی و خیلی خوشحال شدم که صبحانه مفصل خوردی نوش جونت عزیزکم بعد از صبحانه با اسباب بازیهات بازی کردی و منم به کارام رسیدم دوست دارم هستی من ...
8 بهمن 1390

عاشورا

آیدین جون من و بابایی هر سال تاسوعا و عاشورا شمال خونه ننه جون و عمو میریم سال ٨٩  که تو شکم مامانی بودی  ننه هر سال نذری  قیمه درست میکنه رفتیم مسجد و اونجا مامانی نذر کردم که ایشاالله سال دیگه لباس حضرت علی اصغر برات بخرم و  تنت کنم امسال که سال ٩٠ تصمیم گرفتیم بریم شمال روز عاشورا لباس تنت کردم عزیزم نذرمو ادا کردم باید چند سال این روز این لباس قشنگ رو تنت کنم . این چند خط و  نوشتم و چند تا از عکسهای قشنگتو میزارم که بمونه برای شما به یادگاری   اینجا بقل بابا جون هستی  سرت روسری هست اذیت میشی و گریه میکنی ایشاالله که همیشه صحیح و سالم پیش مامان و با...
8 بهمن 1390

فواید شیر مادر برای نوزاد و مادر

فواید شیر مادر برای نوزاد و مادر فواید شیر مادر برای نوزاد: - بهترین غذا برای کودک که همیشه آماده، تازه و در دسترس است. - از یبوست نوزاد جلوگیری می کند. - کودک را از ابتلا به بیماری هایی مثل دیابت دوران کودکی، محافظت می کند. - اگر سابقه ابتلا به آلرژی در خانواده کودک وجود داشته باشد، مصونیت در برابر آلرژی را در کودک افزایش می دهد. - ممکن است، ابتلاء به سندرم مرگ ناگهانی نوزاد یا سندرم مرگ گهواره1 را کاهش دهد. - باعث تکامل رشد آرواره و دندان کودک می شود. - به تکامل بهتر مغز کودک کمک می کند. فواید شیردهی برای مادر: - نزدیکی با کودک و لمس او در هنگام شیر دادن، باعث می شود رحم مادر بعد از زایمان به اندازه ...
8 بهمن 1390

پسر شیطون

آیدین جون خیلی شیطون شدی حالا دیگه چهاردست و پا میری     و هر جا میرم دنبالم می آی میرم تو اتاقت کشو لباسهاتو تمیز کنم می یای اونجا لباسهاتو از کشو بر میداری  عوض اینکه کمک کنی همه جارو بهم می زنی پسر شیطونی شدی . امروز مامانی رفتم دندونامو درست کنم تو مطب آقای دکتر ساکت بودی پسر خوبی شده بودی آقای دکتر خوشش اومد گفت براش اسفند دود کنید منم اومدمو دود کردم حال ندارم سرم درد میکنه ولی با این حال گفتم یه چند خطی برات بنویسم از این کارهایی که میکنی الان دارم خاطره مینویسم اومدی پد موس و میکشی و مامان و اذیت میکنی با اسباب بازیهات بازی نمی کنی اومدی گیر دادی به لپ تاب ما از دست تو ...
3 بهمن 1390

پارک

آیدین جون ٢٨/ دی /1390 با دختر خاله نگار  که 4  سالشه رفته بودیم پارک سرپوشیده مهستان اونجا نگار اسب برقی سوار شده بود تو هم دوست داشتی سوار اون بشی چون برات خیلی زوده و میترسیدم جلوی نگار سوارت کردیم و خیلی خوشت اومده بود از این به بعد میبرمت پارک سوار وسائل ها میکنم خیلی دوست داشتی الهی مامان فدای اون خنده هات بشه پسرم .   بعد از پارک شبو رفتیم خونه عزیز موندیم  5 شنبه که شب میخواستیم بیایم خونه خودمون نگار خیلی گریه کرد دوست نداشت بیایم خونه خودمون با کلی بهانه بالاخره  راضیش کردیم بعد از ما خاله میگفت  نگار خیلی گریه کرده بود چون تو رو خیلی دوست دا...
2 بهمن 1390
1